::::: این خدا را مهربان پنداشتم:::::

متن مرتبط با «نفسهای» در سایت ::::: این خدا را مهربان پنداشتم::::: نوشته شده است

:::::عطر نفسهای تورا حسّ میکنم:::::

  • کوچه ها تاریک و پنجره ها از سرما یخ بسته هنوز منتظرم دررویا هستم شاید بر گردی  چشم از کوچه بر نمیدارم لحظه های شادی را گم کرده ام   یاد حرفهایت ونگاه چشمانت می افتم  که دوست داشتن را فریاد میکرد وگاهی با خنده و گاهی با حسرت به خودم می بالیدم ومغرورانه امیدوار   مدّتی ست  سردی هوا بین ما فاصله انداخته من عاشق در این زمستان سرد ثانیه ها را میشمرم    پنچره یخ زده را باز میکنم آههههههههه   نفس عمیق میکشم انگار بغل دستم هستی عطر نفسهای تورا حسّ میکنم برف یواش یواش شروع به باریدن کرده    دلتنگیم بیشتر و بیشتر شده زمان را ازیادبردم دستانم یخ زده رهگذری ازکوچه دستی تکان داد رمقی به جواب نیست در دستان باسر تکان دادن سلام کردم با خود حرف میزنم منتظر نباش سمیرا نمی آید برف شدید شد سروصورتم سفید شد مثل آدم برفی  نکند  همه کوچه سفید و من هنوز در انتظار آخرشب است همه در خواب او نمیآید شاید دستش دردست دیگری باشد مرا فراموش کرده؟ پنچره را با دستان منجمدشده می بندم و آهسته میگویم خیلی وقت است ازیادش رفته ام پس من چرا دلتنگم چراااااااا چراااااااا نوشته شده در دوشنبه هجدهم دی ۱۳۹۶ساعت 12:22 توسط سمیرا , ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها