من با سپیدی صبح خو گرفته ام
تو بگو با تاریکی شب
زمان را چگونه به سحرمیرسانی ؟
من سردی زمستان را
در رویای با تو بودن
و سر را روی دستان تو گذاشتن
وبا نفسهای تو گرم میکنم
تو با کدامین خیال
ظلمت شب ویخبندان را سپری میکنی؟
گذر شب به روز
وروز به شب شده تکرار زندگی عادی
حسرت دیدن ما شده افسانه لبها
جواب دلتنگی این قلب غمدیده را
::::: این خدا را مهربان پنداشتم:::::...
برچسب : نویسنده : mis-samira بازدید : 168