:::::نشسته غم قطار قطار:::::
دلم میخواد داد بزنم
روکوه ها فریاد بزنم
صدام بره به آسمون
بره بگوش کهکشون
ابرها همه تیکه بشن
بدست باد نیمه بشن
بغض گلوی پر فشار
نشسته غم قطار قطار
فصل مشخص نداره
هوای سرد یا که بهار
رفته ها دیگه نمیآن
مثل گذشته نمیخوان
عطر گلها هم پریده
نفس تو سینه بریده
شکسته قلب ازآدمها
سالهاست شادی ندیده
برای ماندنش بزور
وقت و زمان را خریده
تا که رسد نوبتش
یه جای دنجی لمیده
یه جای دنجی لمیده
+ نوشته شده در یکشنبه بیستم اسفند ۱۴۰۲ ساعت 16:30 توسط سمیرا
|