من دراین دنیای رنگی بیخودی جا مانده ام
کل یاران رفته اند از کاروان افتاده ام
هر چه من پا میزنم بر چرخ این وقت و زمان
تا رسم بر رفتگان کاروان
باز گویی غافله سالها جلوتررفته و من مانده ام
کورفیقانی که دم از بودن وماندن زدند؟
پس کجا رفتند کسانی که کنار من شدند ؟
یک به یک رفتند یه جای ماندنی
سنگ قبر مانده با کلی گفتنی
بودنم آخر چه حاصل زنده زنده آب شدن ؟
دل به دنیا بستن دلخوش شدن؟
خاطرات آنکه دیروز بود ولی امروز نیست؟
با کدامین آرزو جای عزیزان پر کنم؟
قلب عاشق ماندن و شادی میخواد
من چه حقّ دارم غمم را بر کسی تحمیل کنم؟
قلب من زخمیست ای دوست ازمداوا مانده ام
کاروان عشق رفته شادی رفته
نا امیددر این کویر زندگی وا مانده ام
جا مانده ام
::::: این خدا را مهربان پنداشتم:::::...
ما را در سایت ::::: این خدا را مهربان پنداشتم::::: دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : mis-samira بازدید : 147 تاريخ : پنجشنبه 25 خرداد 1396 ساعت: 16:02