:::::من از این تنهایی بیزارم:::::

ساخت وبلاگ
  Foto

من از این تنهایی بیزارم

ازکوچه های ساکت و شهرغریب بیزارم 

از پايیز زرد و دلگیر  که بوی جدایی میدهد بیزارم


من از شبهای مهتابی

که گویای خیال و امیدواری را نوید میدهد بیزارم

 
من با چشمان  پر غم

روزها را می شمارم و

با قابهای عکس روی دیوار درده دل میکنم بیزارم


من هوا ی پدر کردم

و دستم بهش نمیرسد بیمارم


من از گریه های شبانه زیر لحاف بیزارم 

   
من از نگاه دلسوزانه دوستان 

و تو قوّی هستی از پس همه کارها برمیآیی

خسته گریزانم


من ازخودم که گم شدم در دنیای چه کنم بیزارم


من از صدای گیتار پرازغم همسایه بیزارم


 توازمن دوری ومن از فاصله های جاده ها بیزارم

من از خنده های مصنوعی دوست نما

که چهره عوض میکنند بیزارم


من از اشکهای  ریزان

و سرخی چشمان  بیزارم 


 من از گلهای شمعدانی چندرنگ

که یادآور گذشته هاست

و هرآن میگوید من هم هستم

ویادگار پدر ومادرتم بیزارم


من از تنهایی و بیکس بودن خسته ام


میترسم آنقدر میترسم

گویی جزمن دراین دنیا کسی نیست


روزها با کار وکلاس  دلتگم

وشبها را در بیداری بی انتها بیزارم

 
دلسردم  ؛ افسرده از روزگار  منتظر وبی قرار 

 
مثل باران میبارم


من از خودم و از این دیاربی انصاف بیزارم

من از خدای نا عادل

که این چنین روا دیده بیزارم

   من چه گناهی کردم  جز خدمت ای دوست؟

من از زندگی یکنواخت بیزارم

indabaonevoice.blogspot.com

نوشته شده در شنبه بیستم آبان ۱۳۹۶ساعت 9:34 توسط سمیرا
::::: این خدا را مهربان پنداشتم:::::...
ما را در سایت ::::: این خدا را مهربان پنداشتم::::: دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mis-samira بازدید : 134 تاريخ : يکشنبه 28 آبان 1396 ساعت: 20:18