:::::این چشم مگّر چقدرآب دارد؟:::::

ساخت وبلاگ

اشک  روان در صورتم

چشمان خون آلود 

  نمیدانم کجا میروم

غروب سرد پاییزی 

  نم نم باران با باد ملایم

بینی قرمزشده

دستها در جیب پالتو

امّا انگار یخبندان شده

سردی را تا استخوان حسّ میکنم 

یادم رفت با ماشین آمده بودم سرکار

پیاده راهی خانه شدم

فکرم به گذشته ها رفته

با خودم حرف میزنم

مثل دیوانه ها

راستی سمیرا چته؟

جوابی ندارم

سمیرا انگار مرده

به حال خودم گریه میکنم

زمانی چه آرزوهایی داشتی سمیرا؟

امیدّت  را

آن همه برنامه های زندگی چه شد؟

آخخخخخ وبلاکم من مرده ام

روحم مرده

قلبم خالی شده از دوست داشتن 

خاموشی و سکوت تمام هستی ام را گرفته

  درخت بی ریشه

ساقه بی برگ و خشک شده ام

به خانه ای رسیدم

زمانی شادی بود

زندگی بود 

بلبلان میخواندند

طوطی تا مرا میدید شادی میکرد 

گوییخانه با رفتن بابااعتصاب کرده

درو دیوارش با آدم حرف میزند

و بابا را میخواهد

همه جا یاد اوست

من برای چه ماندم؟

اشک آمان نمیدهد

این چشم مگّر چقدرآب دارد؟

قصّه من عشق نیست

عاشقی راهش را خیلی وقته

از من جدا کرده

مثل خط موازی شدیم

که هیچ گاه به هم نمیرسه

آهههههه که چقدرخسته ام

آهههههه که چقدرخسته ام

125156549724qkcc8.gif
نوشته شده در دوشنبه بیست و نهم آبان ۱۳۹۶ساعت 22:1 توسط سمیرا
::::: این خدا را مهربان پنداشتم:::::...
ما را در سایت ::::: این خدا را مهربان پنداشتم::::: دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mis-samira بازدید : 197 تاريخ : چهارشنبه 1 آذر 1396 ساعت: 23:30