::::: خدااااااااا این چه درسی بود؟:::::

ساخت وبلاگ
 Ähnliches Foto

امروز شنبه پنچ صبح بیدارشدم 

باران شدید

گویی همه جا را میخواهد آب ببرد

آسمان هم گریه دارد

همه جا تاریک وساکت

  انگار کسی زنده نیست 

بیصدا لباس پوشیدم

راهی قبرستان شدم

  نورهای تیرچراغ برق

  همه جارا روشن کرده بود

پیاده  انگار کسی هولم میداد

راه نیم ساعته را پانزده دقیقه ای رسیدم

سکوت مطلق بود

شش شمع بزرگ بر داشته بودم

از خونه با کبریت 

شمع ها را به ردیف عوض کردم

عمو.بابا.مادر. بابابزرگ

داده مهربانم  و مادربزرگ

آهههههه اشک بدون خجالت سرازیر شده بود 

یک ساعت بی اختیار گریه کردم

چقدر دلم برای همه تنگ شده

من همه کسم را اینجا در این قبرستان دارم

  خدااااااااا  این چه درسی بود؟

چه امتحانی هست؟

جان همه را گرفتی من چرا مانده ام؟

آهههههه صبورباش سمیرا 

شاید تقدیر سرنوشت همین بود

ویا اینکه قسمت کرده بود خدا

که بیست ودوسال همه را داشته باشی

پنچ سال نداری

آخخخخخخخ مادرجون

آههههههه پدرجونم

خیلی تنهام خیلی

نوشته شده در شنبه چهارم آذر ۱۳۹۶ساعت 10:44 توسط سمیرا
::::: این خدا را مهربان پنداشتم:::::...
ما را در سایت ::::: این خدا را مهربان پنداشتم::::: دنبال می کنید

برچسب : خدااااااااا, نویسنده : mis-samira بازدید : 159 تاريخ : دوشنبه 6 آذر 1396 ساعت: 8:52