::::: یادت هست ؟:::::

ساخت وبلاگ
Ähnliches Foto

 حال که ازبرت رفتم ودل بریدم


 با حسرتم ساختم و بیکس  به هر جا سر کشیدم

چشمانم فقط دنبال تو بود


 با هرکسی حرف زدم

خواستم لحظه ای  فراموشت کنم


 گویا درصورت هر کس رخ تو را نقاشی کرده اند


آخرش به تو رسیدم
 
 تورا دردلم حک کرده اند

در همه جهان بگردم 

هیچکس تو نمیشود


تورا با خیالهای پرواز

با ستارگان درخشان

حتی با ماه تمام رخ نورانی

  نمیشود تعویض کرد


خاطرات گذشته چندین ساله را

خواستم از سرم بیرون کنم

امّا نشد

میدانی؟

طبیعت روزگار آسمون حسود

و روشنی روزو شب

دشمن سر سخت ما بودند

ونمی خواستند

منو تورا دست در دست هم ببینند


یادت میآید؟

روز های اوّل چه نقشه های میکشیدیم ؟

چه شوقی داشتیم ؟

که کلاس دانشگاه تمام شود

و پیش هم باشیم؟


 یادت هست ؟


 دلهره های ما چه بود؟

آیا خانواده راضی میشوند؟

تازه داشتیم همه چیز را درست میکردیم

چه برنامه هایی ریختیم ؟

امّا خدا نخواست

زمین و زمان همه با هم یکی شدند


 گل جدایی را در دستم گذاشتند

گل زرد بیکسی و تنهایی را


 حال که رفتم و خواستم از همه دنیا بگذرم

می بینم نه من اون سمیرا ی عاشق هستم 

ونه کسی میتواند جای تو را بگیرد


 نه میشود مرا عوض کرد ونه تورا


 میدانی؟

نه دست تو بودونه من


 من با همه غمها و رویا ها ازخودم سیر شدم

با یک عالمه غصّه

و با چند قبر ردیف شده 

وکلی آرزوهای نرسیده

در غربت این دیار گمشدم


 تنهای تنها 

قلبم جسمم روحم گرفتار غم  


دفتر خاطرات گریه ها را

دقیقه های بیصدا را

همراز خود کردم

و تنهایی را انتخاب کردم


ولی فکر تو یاد تو  هرگز نگذاشت 

پاک کنم گذشته را


من با روزهای رفته زندگی میکنم

و تنهایی را همنشین خود کردم

زیرا نه میشود با تو ماند

ونه میتوان بی تو بود

  نه من در پی کسی هستم

نه کسی را میتوان جای تو بگذارم


حال میدانی

تو اولّین وآخرین عشقم بودی

و خواهی ماند

و خواهی ماند

نوشته شده در جمعه بیست و هشتم مهر ۱۳۹۶ساعت 12:49 توسط سمیرا
::::: این خدا را مهربان پنداشتم:::::...
ما را در سایت ::::: این خدا را مهربان پنداشتم::::: دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mis-samira بازدید : 141 تاريخ : دوشنبه 6 آذر 1396 ساعت: 8:52