:::::تصادف پاییزی:::::

زوزه باد آنقدرزیاده حس میکنی بازکسی مرده 

سرد وبارانی  خیابان ها خلوت

تک وتوک رهگذری باچترمیگذرد

درختان زرد وکمی لخت 

وروزمین برگهای زرد ونارنجی پاییزی 

با ماشینم ترافیک شده

بخاطر باران بیشتر با ماشین میرن سرکار 

چشمم به یکی از همکاران خورد

یواش سرعت را کم کردم واستادم

گفتم سوارشو بدون درنگ سوارشد

تشکّر کرد

گفت اینطور که معلومه

زمستان سردی خواهیم داشت

گفتم آره  

حرف میزدیم

ناگهان پرت شدیم به جلو

وصدای تصادف ماشین 

پشتی سرعت داشت

وخیسی جاده باعث لیز خوردن شده بود

هردو شوک بودیم

شانس آوردیم بغل ما ماشین دیگه ای نبود

زدم بغل پایین آمدیم

عقب ماشین حسابی داغون شده

وراننده هی میپرسید شما چیزی نشدین

تندتند سوُال میکرد

دیدم لحجه داره 

پرسیدم  ایرانی هستین

تعجب کرد پرسید از کجا فهمیدین ؟

خندیدم گفتم

ما خوبیم نگران نباشید 

همان موقع پلیس رسید

کارتها را گرفت

و اورا مقصرشناخت

  یعنی خودش گفت لیز خوردم 

  به دوستم گفتم امروز دانشگاه نمیریم

چون خیلی دیر شده زنگ زدیم

همان موقع اوشنید معذرت خواهی کرد

ماشین خودش هم از جلو داغون بود

گفتم اگه جایی میرید برسونم

گفت  میرم بیمارستان..... 

من با دوستم خندیدیم

سوارش کردیم

دم پارکینگ بیمارستان پارک کردیم

پیاده شدیم

گفت اینجا را خوب میشناسید؟

گفتم آره

پرسیدم کدوم قسمت ؟

گفت جراحی

گفتم خدا بد نده

گفت بد داد تصادف کردم 

آنهم با یک خانم ایرانی

گفتم بیمه میده ناراحت نباشید

گفت اوّل روزکاریم  خراب شد

گفتم دکتر هستین؟

بعدخودش را معرفی کرد

من رامین ....

بعد فهمیدیم خواهرزاده دکتر مهاجر است

راست بردم بخش جرّاحی 

تا دکتر مهاجر مرادید

پرسید چه خبرسمیراجان؟

گفتم تصادف 

چیزیت نشد ؟

گفتم نه خوبم خدارا شکر کرد

و جریان را فهمید

و بعد گفت رامین از هایدلبرگ میاد 

مثل تو اینجا متوّلدوبزرگ شده

فارسی را کم میداند

و اینجا را نمیشناسد

البته نا گفته نماند

رامین قد بلند خوشتیپ و چشم ابرو مشکی

درست نشان دهنده یک تیپ ایرانی

ولاغراندام 

به داییش گفت فکر نمی کردم که ایرانی باشد

بعد که از من سؤال کرد

فهمیدم

بعد پانزده دقیقه خدا حافظی کردیم 

هر کس رفت بخش خودش

کار دنیا را ببین

این همه آدم

دو ایرانی ناشناس با هم تصادف کند

خیلی حرفه

آن هم درروزبارانی وپاییزی

در کشور غریب 

به هرحال بخیر گذشت