:::::برگو چه کنم ؟ :::::

با حال پریشان  افسرده ونالان 

  یک قلب شکسته

در ها همه بسته 

اززندگی خسته

با این همه غصّه  

برگو چه کنم؟

زخم دل بیمار 

یک کوچه پرغم

با دیده خونبار

درحسرت دیدار

برگو چه کنم ؟

تقدیر چه خواسته

آنکس  که سرشته

در مستی نوشته

غافل زوفا بود

هیچ عشق نداشته

درخلوت شبها

سرخوش نشسته 

هر چی که دلش خواست

برسفیدی برگ

یک خطی کشیده

یک پایین و بیکس

آن یک گشنه وتشنه 

دیگری درهوس جا

هرچه که بگی براش مهیا 

درقدرت بالا

انگار خدا است 

نوشابه روزش

خون بی گناه است

با این همه دیدن 

دیده را ندیدن

برگو چه کنم؟

طاقت که تمام شد

صبر هم بسرآمد

با گفتن این قصّه

که شاید روزی

همه چیز عاقبت خوب بیآرد

برگو چه کنم ؟ راستی چه کنم ؟