دلتنگ توام اشک شده نم نم باران
دیوانه بخواندفقط اسم توراازسرعصیان
هم باد زند سیلی
هم ساز غزل خوان
عقلی به سرم بود
وفا تاج سرم بود
آرام گرفتند شدم زارو پریشان
نه قدرت ماندن نه امید برگشت
سوزی به دلم کاشت
شدم شعله سوزان
این قلب شکسته
با پاهای خسته
بی حسّ شده ای جان
موجی به پا کرد
بازدر دل طوفان
دلسرد زدنیا
سنگ دل چو کوه ها
آشوب کند سینه جانسوز مرا این غم هجران
هرروز به خود گویم ای آدم نادان
شاید بیاید
بگویدازکرده خود شد پشیمان
بعدش به خودم آیم
گویم کو آن لب خندان ؟
کجاست, آن دل لرزان؟,
روحی که به جان بود
به یکباره هوا رفت
جسمی که نفس بود
به زیر خاک قفس رفت
حال فریادزنند
چه بیصدا سفر رفت ؟
چه بی ریا سخن گفت؟
آههه ای دل گریان؟
وا ای جان بی جان ؟
آسوده بخواب بلبل نالان
::::: این خدا را مهربان پنداشتم:::::...
ما را در سایت ::::: این خدا را مهربان پنداشتم::::: دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : mis-samira بازدید : 149 تاريخ : يکشنبه 25 آذر 1397 ساعت: 7:09