روزگاری درکنارت آرزوها داشتم
نیمه شب من با خیالت ماه تابان داشتم
باصدایت حسّ امیّدو خدایی داشتم
ساده دل بودم
به حرفات من که ایمان داشتم
گفته بودی بی تو میمیرم عزیز
نه وفا بر عهد کردی
نه که آن بودی که گفتی
بادروغ پایه گذاشتی
من که باور داشتم
این زمان لعنتی هرگز همراهی نکرد
فکر میکردم که من یاروفادارداشتم
حال برگو تو به من
من چه چیزی کمتراز آن نارفیقان داشتم؟
من چه چیزی کمتراز آن نارفیقان داشتم؟
::::: این خدا را مهربان پنداشتم:::::...
ما را در سایت ::::: این خدا را مهربان پنداشتم::::: دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : mis-samira بازدید : 163 تاريخ : پنجشنبه 11 بهمن 1397 ساعت: 14:54