حکایت ما بودن
ولی دست ما نیست
غصّه ای چون کوه داشتن
بر دل بیمارگون نیست
روزو شب فریاد آری
سوختم, ازدرد, حسرت
قصّه ما درس عبرت میشود
آموزگار نیست
گر نشینیم و نویسیم آنچه بگذشت
هی بخندیم به روزهایی که زود رفت
هر چه گویم یا نگویم
صورتم گویای غم هاست
هر حکایت را که بینی
بازی دنیای زیباست
زندگی یعنی دویدن
تا به مقصد ها رسیدن
آخرش یک آههههه باشد
و در گوشه نشستن
هر چقدر دوری کنیم
از دردو ماتم
باز روزی میرسد
همگام شویم با غصّه وغم
::::: این خدا را مهربان پنداشتم:::::...
ما را در سایت ::::: این خدا را مهربان پنداشتم::::: دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : mis-samira بازدید : 114 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 16:01