کسی در را نمی کوبد
زحال من نمی پرسد
خبر ازمن نمی گیرد
درونم حسرتی دارم
فقط درحسرت, یک دوست
که جان ودل یکی باشد
کلامش دلنشین باشد
رفیق بی ریا درهرزمان باشد
دلم در حسرت مهراست
وتوبیکس چومن تنها
بگو ای دوست
چرا حرف دلم را من نگویم باتو بی پروا؟
کدامین دست یاری میکند ما را؟
نکن برداشت بد ازمن
بگو جانم کدامین بارخندیدیم به نقش بازی دنیا؟
بگو ای آنکه در تنهایی خودگشته ای استاد
من امشب حرفها دارم یه بغض بیصدادارم
درون سینه ام فریاد ها دارم
من امشب دفتر عمرم به پایان میرسد ای دوست
سپردم جان خود بر موج دریای طوفانی
که تا زودتر روم ازیاد ازاین دنیای ظلمانی
بگو ای دوست
توهم مانند من تنها
به دل حرف نهان داری
نگویی حرف دل با من
به غیراز من دراین دنیای بی معنیٰ
چه کس داری؟
چه کس داری؟
::::: این خدا را مهربان پنداشتم:::::...
ما را در سایت ::::: این خدا را مهربان پنداشتم::::: دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : mis-samira بازدید : 157 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 16:01