رفته ای تو از برم
من شدم دیوانه تر
هر دو چشمم تار گشته
روزوشب هم تارتر
بودنت جان بودومن مینوشتم شعرها
رفتنت آتش زده این دل شده آشفته تر
یک به یک آرم بیادم آنچه که برما گذشت
گویی در خواب بودو میشوم بیدارتر
سوزشی در سینه دارم
گفتنش هم ساده نیست
حسرت چشم را نگویم میشود اشکبارتر
دل نوشته را نوشتم تا بدانی حال من
تو بخوانی وببینی تا شوی هوشیارتر
هر چه بود بگذشت جانا
فکر فردا را تو کن
این زمان لعنتی آتش زده بر خشک وتر
نه رفیقی مانده امروز, تا شود همگام ما
نه کسی غم میخورد حالاشدیم غمگین تر
روزگاری بی خبر مست وغزلخوان میشدیم
حال امروز, را ببین تنها شدیم افسرده, تر
حال امروز, را ببین تنها شدیم افسرده, تر
::::: این خدا را مهربان پنداشتم:::::...
ما را در سایت ::::: این خدا را مهربان پنداشتم::::: دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : mis-samira بازدید : 145 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 16:01