::::: این خدا را مهربان پنداشتم:::::

متن مرتبط با «زمان» در سایت ::::: این خدا را مهربان پنداشتم::::: نوشته شده است

:::::ازگذرگاه زمان جا مانده ام:::::

  • v :::::ازگذرگاه زمان جا مانده ام::::: :::::ازگذرگاه زمان جا مانده ام::::: بشنواز این دل چه غوغا میکندبیصدا غم را حکایت میکند من دراین دنیای فانی روزوشب چون کبوتر در قفس غلطیده امریشه ام را زخاکم کنده اندبر مزارمن همه نالیده اندسینه خونین من از حسرتش ازگذرگاه زمان جا مانده ام با چه کس گویم شرح وحال زندگی؟ سالهاست من از دیار خود به بیرون رانده امهی به خود گویم بریدند اصل تودربدر کردند بی خدایان نسل تو شعله آتشفشان یکروز خاموش میشود روزگاری میرسد تا که رسی بر وصل تو با تمام حسرتم با خوب وبد جنگیده ام غم بدل داشتم امّا ظاهراً خندیده ام دردو درمان مرا جزوصال چاره نیستحقّ من امثال من دراین جهان غربت نشین آواره نیست + نوشته شده در شنبه یازدهم آذر ۱۴۰۲ ساعت 12:35 توسط سمیرا | بخوانید, ...ادامه مطلب

  • :::::حیران زدست این زمان :::::

  • گر آسمان غمگین شود باران سرازیر میشود این شاعر نیمه جان ازغصّه پنهان میشود این روزگار بی وفا هرگرسر یاری نداشت با عاشقان کاری نداشت دل را به حال خودگذاشت تخم شقایق را فقط دردشت وصحراها فشاند حیران زدست این زمان هم درزمین هم آسمان آخر پشیمان میشود   از سوروساز زندگی ماند همیشه بندگی  غافل شویم مالحظه ای از شوروحال بردگی  حتیٰ فراموش میکنیم دنیادگرگون میشود دل بسته ایم بر این جهان     گاهی طوفان میشود یاسیل برد کاشانه ای ویران کند هر زلزله بی جان کند  بیچاره ای باز هم گوییم قسمت است تقدیر بود پیمانه اش پر میشود  هیچکس نپرسد از خدا جنگ وکشتار بحر چیست ؟ فقر و نداری کار کیست؟   این بندگان بیگناه آن کودکان بی پناه آن مادران چشم براه تا کی  ناله سر کنند ؟ یا دختران بی پدر وآن مادران بی پسر با دست هی بر سرزنند؟ تا حرف از حقّ میزنند در گوشه زندان کنند آنگاه مرتّد میشود  فریاد حقّ ناحقّ شود  اعدام وحبس عادی شود قانون گذاران خدا این بی خدایان ناروا با ظلم همدست میشوند بیچاره گان رسوا شوند این است   عدلت ایخدا  آههه آدم پریشان میشود لعنت به رسم روزگار آدم  تولّد میکند آخر  پشیمان میشود آخر  پشیمان میشود   نوشته شده در دوشنبه سیزدهم آذر ۱۳۹۶ساعت 12:19 توسط سمیرا , ...ادامه مطلب

  • :::::زمان در گذر است :::::

  • من وتو خیلی وقته که فهمیدیم راه ما جدا شده امیدوآرزوها ماه هاست که از دلمون رها شده  غصّه های قلب زخمی ما هرروز انباشته شده فکرهای خوب ما همیشه بود امّا روح ما بازیچه زمان شده  سردی گفتارتو کشید منو به خلوتم  عاقبت  دفترعشق و عاشقی  گسستنش روا شده روزهایی دل ما سبز پراز شادی بود      دستها گرم نگاه راضی بود من و تو می دانیم روزها میگذرد چه نباشیم یا که باشیم زمان در گذر است  من و تو می دانیم زندگی کوتاه وپرزغم است  همچون یک ساز قشنگ گیتار که نوازنده آن بی هنراست     زندگی یک جاده است گاه سواری بر آن وگاه پیاده گاه لبخندی به لب داری گاه هم گریه مال ما هم فقط رویا بود یه امید بیخودو ناجور بود    باتوبودن همش یک خواب بود احساس بود خیلی وقته که احساس مرده بغض ها هم به مرور دردل من انباشته   اشکها هم دگرخشک شده زندگی راز بزرگیست من وتو میدانیم زندگی دست من وتو گلستان میشد نه توآن کردی که من باشم فرداباتو نه من آن بودم که  وابسته به رویا باشم    زندگی امید رنگهاست سبزی سالهای زیباست منو تو یه عهدی داشتیم یه هدف یه راهی داشتیم عشق ما وردزبانها معرفت و وفاداری قصّه دلها  شده بود من و تو می دانیم دل ما روشن بود   ما به هم دل بستیم       بادوباران رعدوطوفان گواه ما بود ما با هم خوش بودیم سردی برف و زمستان حریف ما نبود مردن برگ درختان  تو فکرما نبود    , ...ادامه مطلب

  • ::::: ازدرد زمانه تنم سیرشود :::::

  •      ازغم نگو ای دوست دلم خون شود با گذشت هر روز دوچشم کورشود من منتظر مرگ که آید چوباد غم زودتر ازاو پدیدارشود   درخلوت شبها سکوتیست سیاه غم با تونشیند وفادارشود ازهستی دنیا کشیدم کنار   ازدرد زمانه تنم سیرشود گویندهمه چه توانی داری؟  باورندارند درسن جوانی دل هم پیرشود  بیمار وخموشم فلک بازی کرد ه, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها