یکی در گوشهی می گفت مُردم پیر گردیدم
دیگر از کار این مردم خدایا سیِر گردیدم
به هرکس مهر و دل دادم زخود دلگیر گردیدم
تو می گفتی که رحمانی، پناه مستمندانی
بیا ای مهربان دلهای تنها را تماشاکن!
جوانان را درون کوچه ها بیکاره می بینم
به هرگوشه و کناری کودکی بیچاره می بینم
دل تنگ پدر ها را زغم صد پاره می بینم
تو ای آگه زخیر و شر، زهر چه هست بالاتر
بیا اینک دمی سیل غم ما را تماشا کن!
یکی از جانبی خیزد، که من مرد خدا
هستم
یکی از گوشهی خواند، که من مشکل گشا
هستم
سپس آن دیگری گوید، به هر دردی دوا
هستم
درین جا روبه هان شاهند، غزالان در غم وُ
آهند
بیا مرغان خونین پَر، به صحرا ر ا تماشا کن!
به هر جا بنگری بینی یتیمی اشک می ریزد
و هردم نالهی خود را به حلقومی مِی آویزد
و دادی از گلوی خشک، ازین ویرانه می خیزد
تو گفتی درد مندان را طبیب مهربان هستم
دَمی حالِ دلی زنهای فحشا را تماشا کن!
اگر گویم کریمی، ظلم بر بیچاره یعنی چه؟
اگر گویم نعیمی، این همه آواره یعنی چه؟
اگر گویم غفوری، سفره ها صد پاره
یعنی چه؟
تو گفتی باغ زیبا را همیشه باغبان هستم
دمی ای باغبان، پژمُرده گلها را تماشا کن!
به اشک افتاده ام یارب، ادب از خود رها کردم
تو دریایی و من قطره، در آن دریا شنا کردم
وفا کردی به من یارا، به تو اما جفا کردم
من دیوانهی مسکین، پشیمانم، خطا کردم
بیا در چشم من یارب، تو، در یا را تماشا کن!
از شعر انتخابی
#بصیراحمد"احمدی"
::::: این خدا را مهربان پنداشتم:::::...برچسب : نویسنده : mis-samira بازدید : 177