من کویری خشک بی آب و علف
در بدر دنبال راهی بی هدف
نه گلی بر من برویدنه درخت
خسته از دنیای پر دوزو کلک
در میان جاده ها گم گشته ام
من که خاموشم
نوشتن هم خطاست
سالهاست
از ریشه ام بگسسته ام
لحظه های زودگذر
فریاد بودن میزند
نا امیدی روی قلب
یک پُتک دیگر میزند
من که عادت کرده ام
با حسرتم
روزگار بی وفا
هی ساز تازه میزند
هی ساز تازه میزند
::::: این خدا را مهربان پنداشتم:::::...برچسب : نویسنده : mis-samira بازدید : 121