در سرم دارم هزاران من سؤال
چون حبابی مانده ام در یک خیال
گر که من ایرانیم واسم ایران بر من است
پس چرا با زور می پوشانند شال را بر سرم؟
دروجودم مهربانی
در نگاهم روشنایی
نیمه شب فریاد آرم
من مسلمان نیستم ایرانیم
من مسلمان نیستم ایرانیم
ازتبار کورشم در وطن زندانیم
دختری آزاده ام
مثل یک پروانه ام
درمیان آرزوها نا امید جا مانده ام
هر چه گویم
من مسلمان نیستم ایرانیم
آه چه سم ها بر رخم پاشیده اند
باز من خندیده ام
گاهی تا وقت سحر
همچو بلبل حی غزل ها خوانده ام
من مسلمان نیستم ایرانیم
من مسلمان نیستم ایرانیم
ماه مهتاب را چونور آفتاب
در دلم جا داده ام
گاه به آغوش میکشم مهتاب را
گاه نازش میکنم
گاهی هم مثل کویری زردو خشک
سکوتی میکنم
من کیم ؟
اهل کجایم ؟
خوب میدانم
مسلمان نیستم ایرانیم
چون شقایق سرخ وعاشق زیباییم
قلب و جانم مملو از عشق وطن
در رگم نور رهایی میخروشد روزوشب
من مسلمان نیستم ایرانیم
بس کنید ظلم و ستم را چونکه من آریاییم
مثل آئینه روشنم مانند آب چشمه ها
مست ومستم از گشتن پروانه ها
رقص وشادی میبرم با مژده آوازها
می فروشند می فروشان خمره های می را
ساقیان ریزند شراب ناب شیراز درپیمانه ها
تا نویسند کلمه دوستت دارم تا ابد ایران را
چون محبت درمیان مردمم بی انتهاست
کینه ودشمن تراشی کار ما نیست
سرتا پا خطاست
در جهان هر جا که باشم من فقط ایرانیم
دین من عشق است و مهرودوستی
من مسلمان نیستم ایرانیم
نوشته شده در سه شنبه بیست و نهم فروردین ۱۴۰۲ساعت 11:23 توسط سمیرا| |
::::: این خدا را مهربان پنداشتم:::::...برچسب : نویسنده : mis-samira بازدید : 37