بازکن آغوش گرمت راپدر
خیلی دلتنگ توام
سینه میسوزد چوشمع
آتش درده تنم
اشک میبارد چوابر
گویی که عصیان کرده است
درمیان غصّه وغم
قصّه پنهان کرده است
حسرت درد جدایی
قلب را دیوانه کرد
رفتنت آنی شدو
امّا مراافسرده وویرانه کرد
سینه مالا'>مالا مال درد
درسکوت و هم که سرد
دست تقدیرطبیعت
همنشین غم شدو
تاکه مرا بیچاره کرد
بلبل آوازه خوان دیگر نمیخواند پدر
شاید هم ازرفتنت آگاه شدومیداندپدر
روزشماری میکنم
هرزمان درخیال خود میسازم
کنارت یک مکان
هر مریضی که میمیرد زدرد نا علاج
اشک سرازیر میشود بر گونه هام
با خودم حرف میزنم
کاش جای او بودم
نمیدانی چه دلتنگم پدر
روح مرده جسم سوخته
آخ چه پژمردم پدر
این تن افسرده ام
درلابلای درد فشرده
آخ چه بیحالم پدر
زرد گشته رنگ ورخسارم
مثل بیمارم پدر
زرد گشته رنگ ورخسارم
مثل بیمارم پدر
نوشته شده در شنبه بیست و یکم خرداد ۱۴۰۱ساعت 8:50 توسط سمیرا| |
::::: این خدا را مهربان پنداشتم:::::...برچسب : نویسنده : mis-samira بازدید : 128