:::::در خیال خود:::::

ساخت وبلاگ

Quellbild anzeigen

من به رویای خودم

تو درکنارم زنده ای


با تو من حرف میزنم

گویی زحالم خوانده ای

میرسم با تو بمنزل

پشت در جا مانده ای


من صدایت میکنم انگار نمیشناسی مرا

می نشینی بر سکوی در

خیابان را تماشاه میکنی

در خیال خود

تورا با زور به خانه می برم

چای داغی را که دوست داری

برات دم میکنم

تو می پرسی چه کارها میکنی؟

در نبودمن چگونه تو مدارا میکنی؟

آهههه بابا خراب است حال من

زندگی بی تو سراب است بحر من


چشم من از دوریت کم سو شده

دست من لرزان

تنم خسته دوپایم سست شده


بغض سنگینی نشسته بر گلویم که نپرس

اشک سرازیر میشود

ناگه همه رویا شکست

نه پدر بود در کنارم

نه که فنجانی ز چای

هاچ وواج ماندم چه شد

کاش زنده بودی نه خیال

هاچ وواج ماندم چه شد

کاش زنده بودی نه خیال

Quellbild anzeigen

نوشته شده در جمعه پانزدهم مهر ۱۴۰۱ساعت 8:12 توسط سمیرا| |

::::: این خدا را مهربان پنداشتم:::::...
ما را در سایت ::::: این خدا را مهربان پنداشتم::::: دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mis-samira بازدید : 61 تاريخ : پنجشنبه 6 بهمن 1401 ساعت: 20:01