دلم طوفانی از درد است
نمیدانی چه دلتنگ است
میان سینه ام هچ آرزویی نیست
تمام آرزو چون غنچه نشگفته
اسیر بادپاییزی فنا گشته
دلم دریایی از غمها
ندانسته بدست روزگار
افسوس تباه گشته
گهی عاشق
گهی ویرانگریست کارش
چه دل بستیم به این آیّام
محبّت رفته ازیادش
من وتوبچه دردیم
که ناخواسته کنارهم گره خورده
صفات آدمی مرده
بروی شادی هم خط سیاه خورده
هر آنچه قسمت ما بود
به گِل بنشسته وازریشه پژمرده
هر آنچه قسمت ما بود
به گِل بنشسته وازریشه پژمرده
نوشته شده در سه شنبه هفدهم خرداد ۱۴۰۱ساعت 15:8 توسط سمیرا| |
::::: این خدا را مهربان پنداشتم:::::...برچسب : نویسنده : mis-samira بازدید : 100